loading...
جادوگراحمد کاظمی
احمد کاظمی بازدید : 121 یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 نظرات (0)
گفتگو با کریس آنجل درباره مرگ

مایک : کارهایی که می کنی گاهی دیوانگی هستند ! و واقعا جانت را به خطر می اندازند...البته من شخصا امیدوارم که عمر طولانی داشته باشی...

کریس: خیلی ممنون !

مایک: یعنی در سنی بمیری که مناسب باشد... ولی آیا به مرگ فکر می کنی؟ و آیا از مرگ وحشت داری؟ کلا در مورد مردن چه فکری می کنی ؟

کریس : اول اینکه من از مرگ هیچ ترسی ندارم یعنی وقتی از مرگ وحشتی نداری دیگر از هیچ چیز نمی ترسی...درسته ؟ چون بالاتر از مردن که خطری نیست...

من در گذشته از سوزن وحشت داشتم...می دونی یعنی وقتی پدرم را به بیمارستان می بردیم که آزمایش خون بدهد من به محض دیدن سوزن بیهوش می شدم ! و این ترس با من بود تا زمانیکه پدرم فوت کرد...پدر من انسان فوق العاده ای بود که ایمان داشت بدن وسیله ای برای روح است و فکر می تواند بدن را تحت کنترل داشته باشد و وقتی مشخص شد که سرطان دارد دکترها گفتند که حداکثر ۳ هفته زنده می ماند اما او برای ۳ سال زنده ماند ... و هیچ وقت این را فراموش نمی کنم...

  قبل از آنکه مرا ترک کند به من خیره شد و من فقط توانستم بگویم " برو " و او چشمانش را بست..وقتی پدرم در آغوشم مرد  از همان لحظه تصمیم گرفتم با ترسهایم مقابله کنم و شکستشان دهم...مثلا چون ترس از سوزن داشتم گفتم می خواهم از قلاب های بزرگ ماهیگیری آویزان شوم و...

مایک : فکر نمی کنی قلاب ماهیگیری و آویزان شدن از هلیکوپتر بر فراز دره برای مقابله با ترس خیلی زیاده روی باشد ؟!

کریس: چرا..این یکی از دردناکترین و در عین حال زیباترین تجربه هایم بود...

مایک : آها..درسته

کریس: من فکر می کنم مردم انقدر از بعضی چیزها وحشت دارند که فراموش می کنند از زندگیشون لذت ببرند. برای من به عنوان یک هنرمند- اگر خداوند می خواهد که این چهارشنبه زندگی من به پایان برسد- چه ایرادی دارد ؟

من نمی خواهم بمیرم - این را خیلی رک و بی پرده می گم چون تمرینات زیادی کرده ام و کاملا آماده و متمرکز هستم - روحی - جسمی و فکری کاملا آگاهم و هر چه توان دارم در این کار می گذارم چون جانم در خطر است . اما اینکه چطور خواهم مرد ؟ این را فقط خدا می داند که قرار است چگونه بمیرم ..ولی دلم می خواهد که عمر طولانی و مفیدی داشته باشم و امیدوارم که بتوانم خیلی کارهای مثبت و خوب در این دنیا انجام دهم از طریق خیریه ای که به نام پدر مرحومم  شروع کردم و چیزهای دیگر...

و می خواهم اگر بشود سالی حدودا ۲-۳ میلیون دلار برای کودکان پول در بیاورم ... برای همین امیدوارم که کمی بیشتر در دنیا بمانم...

اما وقتی این چهارشنبه عملیات انجام شد و به امید خدا اگر زنده ماندم و موفق بودم  قسم خورده ام که بخاطر مادرم دیگر دست به این کارها نزنم..چون مادرم همه چیز من است و در واقع پدر و مادرم تنها دلایلی هستند که من به اینجا رسیده ام..

کریس و مادرش

مادرم بالای ۷۰ سال دارد و دیگر نمی خواهم او را تحت این فشار ها قرار دهم..البته برنامه ام را در تلویزیون ادامه خواهم داد اما کاری که تا این حد جانم را ریسک کند نخواهم کرد چون دیگر بس است و فکر می کنم به اندازه کافی از این ریسکها کرده ام و خوشبختانه خودم را به کشتن نداده ام ولی دیگر کافی است و می خواهم از این به بعد کارهای دیگری را آزمایش کنم.

مایک : مثل همان فرار از زیر آب که تقریبا غرق شدی و نتوانستی انجامش دهی...

کریس : آن را انجام دادم ...

مایک : اوه..پس بلاخره موفق شدی ؟

کریس : انجامش دادم ..خیلی تمرین کردم  که بتوانم نفسم را ۶ دقیقه در حال فعالیت حبس کنم..حدود یک ماه تمرین کردم و بعد برنامه را ضبط کردیم که قرار است در این سری پخش کنیم.

مایک : خوب پس به زودی آن را خواهیم دید

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 718